کد مطلب:129655 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:152

شهادت عمر (عمرو) بن جناده انصاری خزرجی
سـماوی (ابصار العین، ص 159) نام وی را عمر ذكر كرده است، ولی دیگران عمرو نوشته اند.

جـنـادة بـن كـعـب بـن حـرث انـصـاری خـزرجـی از جمله اصحابی بود كه در حمله ی نخست به شهادت رسید. او شانزده تن از سپاهیان دشمن را كشت. [1] جناده از كسانی بود كـه هـمـراه خـانـواده اش از مـكـّه با امام (ع) همراه آمده بود. پسرش به نام عمرو، كه در آن هـنـگـام یـازده سـال داشـت، [2] پس از پدرش نزد امام (ع) رفت و از آن حضرت اجازه میدان خواست. حضرت اجازه نداد و فرمود: پدر این جوان در حمله ی نخست كشته شده است [3] و شـایـد مـادرش راضـی نـباشد. اما او گفت:مادرم خودش به من فرمان داده اسـت. آنـگـاه امـام (ع) بـه او اجـازه فـرمـود و دیری نگذشت كه كشته شد و سرش را به سـوی اردوگـاه حسین (ع) انداختند. مادرش سر را برداشت و خون را از آن پاك كرد و آن را بـه مـردی از دشـمـن كـه در نـزدیك او بود كوفت و او را كشت. آنگاه به خیمه بازگشت و عمودی و به قولی شمشیری برداشت و این شعر را خواند:

من پیری ناتوانم در میان زنان، فرتوت و فرسوده و لاغر

برای دفاع از فرزندان شریف فاطمه، شما را با ضربتی سخت می كوبم.

پـس از آنـكـه دو مـرد را بـا عـمـود خـیـمـه زد، امـام (ع) او را بـه خـیـمـه بازگرداند.» [4] .


امـا خـوارزمـی داسـتـان شـهـادت جـنـاده و پـس از وی پـسـرش عـمـرو را ایـن گـونـه نقل كرده است: «پس از او [5] جنادة بن حرث انصاری [6] به میدان رفت و می گفت:

مـن جناده فرزند حارث هستم، نه ضعیفم و نه بیعت خویش را می شكنم، تا آنكه وارثم از میان اندامهای مانده در خاك برخیزد. آنگاه حمله كرد و آن قدر جنگید تا كشته شد.

پس از او عمرو بن جناده به میدان آمد و این شعر را می خواند:

من گلوی پسر هند را سخت می فشارم،

و بـه هـمـراه قـهرمانان انصار و مهاجرانی كه در میان گرد و غبار جنگ،

نیزه هاشان از خون كافران رنگین شده است، او را درون خانه اش هدف تیر قرار می دهم.

شـمـشـیـر مـهـاجر و انصار در روزگار پیامبر از خون كافران رنگین بود و امروزه از خون تبه كاران رنگین است.

امروز از خون گروهی رنگین است كه برای یاری اشرار قرآن را به كنار نهاده اند؛

ایـنان در پی انتقام كشته شدگان بدر هستند و امروز شمشیرهای برنده به دست گرفته اند.

بـه پـروردگـارم سـوگـند كه من هیچ گاه دست از زدن تبه كاران با شمشیر برّنده بر نخواهم داشت،

امروزه این حقی است كه بر من واجب است و هر روزی كه در آن درگیری و بگو مگو باشد.

آنگاه حمله كرد و جنگید تا كشته شد». [7] .

خـوارزمـی آنـگـاه به نقل داستانی می پردازد كه سماوی و مقرّم هر دو، آن را برای جوانی دیگر نقل كرده اند. او می نویسد: «سپس جوان دیگری بیرون آمد كه پدرش در میدان


كشته شـد. مـادرش كـه بـا وی هـمـراه بـود گـفـت: فـرزنـدم بـرو و در حـضـور فـرزنـد رسـول خـدا (ص) بجنگ تا كشته شوی! گفت: چنین می كنم و بیرون رفت. امام حسین (ع) فـرمـود: پـدر این جوان كشته شده است و ممكن است مادرش از میدان رفتن وی راضی نباشد. جوان گفت: ای فرزند رسول خدا (ص) خود مادرم به من امر كرده است! آنگاه بیرون رفت و این رجز را می خواند:

امیر من حسین است و چه نیكو امیری است،

او موجب روشنایی دل بشارت دهنده و بیم دهنده است.

والدین او علی و فاطمه هستند، آیا همتایی برایش می شناسید؟

آنگاه جنگید و كشته شد. سرش را بریدند و در میان لشكر امام (ع) انداختند. ماردش سر را برداشت و خطاب به آن گفت: ای پسرم، ای نور چشمم و ای میوه دلم، آفرین بر تو باد!

آنگاه با سر فرزندش یكی از مردان دشمن را هدف قرار داد و كشت. سپس عمود خیمه را برداشت و به دشمن حمله كرد و می گفت:

من در میان زنان پیری فرتوت و ناتوانم

و در دفاع از فرزندان فاطمه ی با شرافت با شما می جنگم.

او دو تن از مردان را زد و كشت. آنگاه امام حسین (ع) به او فرمان بازگشت داد و برایش دعا كرد.» [8] .



[1] ر.ك: مـنـاقـب آل ابـي طـالب، ج 4، ص 104. در ايـن كـتـاب آمـده اسـت: سـپـس فرزندش به ميدان مبارزه رفت و به شهادت رسيد.

[2] ر.ك: مقتل الحسين، مقرّم، ص 253.

[3] در ابصار العين (ص 159) آمده است: پدرش در معركه كشته شده است.

[4] مـقـتل الحسين، مقرّم، ص 253؛ و ر.ك: ابصار العين، ص 159؛ حياة الحسين بن علي (ع)، ج 3، ص 223 ـ 224.

[5] يـعـنـي پـس از نـافـع بـن هـلال جـمـلي (ر.ك: مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 24 ـ 25).

[6] در مـيـان يـاران امـام حـسـيـن (ع) كـه در كربلا در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند، دو تن به نام جناده بوده اند. يكي جنادة بن حرث مرادي مذحجي سلماني كوفي كه همراه عـمـرو بـن خـالد صيداوي و گروهي ديگر در آغاز جنگ به شهادت رسيد. ديگري جنادة بن كـعـب بن حرث انصاري خزرجي كه در حمله نخست به شهادت رسيد. (ر.ك: ابصار العين، ص 144 و 158.).

[7] مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 25 ـ 26.

[8] مقتل الحسين (ع) خوارزمي، ج 2، ص 26 - 25، بحارالانوار، ج 45، ص 27-28، به نقل از تسلية المجالس. در اين كتاب بيت زير نيز اضافه شده است:

او سيمايي دارد همانند خورشيد درخشنده و پيشانيش مانند ماه تابان است.

ابن شهرآشوب در المناقب (ج 4، ص 104)، پس از نقل داستان شهادت جنادة بن حارث مي نويسد: «سپس پسرش به ميدان رفت و به شهادت رسيد. آنگاه جواني بيرون آمد و مي گفت...» و ابيات و بقيه داستان را نقل مي كند. شيخ عباس قمي در نفس المهموم (ص 293) مي نويسد: «مي گويم: من احتمال مي دهم كه اين جوان، فرزند مسلم بن عوسجه اسدي باشد، زيرا حكايتي نزديك به همين مضمون از روضة الاحباب در مورد پسر مسلم بن عوسجه پس از نقل داستان كشته شدن پدرش نقل شده است و مثل همان روايت در روضة الشهدا نيز آمده است و الله العالم». نيز شيخ عباس در حاشيه همان صفحه مي نويسد: «و احتمال دارد كه وي پسر مسعود بن حجاج باشد و در زيارت منسوب به ناحيه مقدسه (بحار، ج 45، ص 72) آمده است: السلام علي مسعود بن حجاج و ابنه».